»» ملاک ایمان و کفر
ملاک ایمان و کفر در اختیار کسى نیست که بتواند آن را الگو قرار دهد و جمعى دیگر را مؤمن و جمعى را کافر قلمداد نماید، بلکه الگوى آن، سیره
پیامبر است که در چه شرایطى، مؤمن بودن افراد را مى پذیرفت؟
در عصر رسول خدا، ملاک ایمان، شهادت به سه چیز بود: توحید، نبوت و معاد. اگر کسى به این سه مسأله اعتراف مى کرد، او را مسلمان
مى شمرد، بنابراین، همه فرق اسلامى که بر این سه اصل، ایمان دارند، همگان در حظیره ایمان وارد شده اند. پیامبر، امیرمؤمنان را به جنگ
خیبریان فرستاد. على(علیه السلام) چند گام به سمت خیبر رفت سپس از آن نقطه صدا زد: یا رسول الله نبرد با خیبریان تا چه حدى است؟
فرمود: «حتى یشهدوا أن لا إله إلاّ الله وأنّ محمّداً رسول الله». ( [194])
البته یک رشته مسائل در اسلام، حالت ضرورى و بدیهى پیدا کرده مانند خاتمیت پیامبر و جسمانى بودن معاد، و یا جسم نبودن خدا و محبت و
دوستى خاندان رسالت هرگاه کسى یکى از آنها را منکر شود، از آن نظر که انکار آنها در نظر منکر، ملازم با انکار یکى از اصول سه گانه است،
چنین فردى از حظیره اسلام، بیرون مى رود.
پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) ، هنگامى که از مردم، اعتراف به ایمان مى گرفت، هرگز از آنها سؤال نمى کرد که:
ـ آیا به زیارت قبور انبیا و اولیا مى روید یا نه؟
ـ آیا به اولیا توسل مى جویید یا نه؟
و امثال اینها. اینها یک رشته مسائل فقهى و یا کلامى هستند که در کتاب هاى فقهى مطرح مى شوند.
اثبات و نفى آنها، ارتباطى به کفر و ایمان ندارد.
[194] . صحیح بخارى، ج 2، مناقب على (علیه السلام) ; صحیح مسلم، ج6، باب فضائل على (علیه السلام) .
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید سلیمی ( جمعه 91/7/14 :: ساعت 4:50 عصر )
»» جایگاه عقل در معارف اسلامی
آیا عقل در معارف اسلامى جایگاهى دارد یا خیر؟ آیا عقل مى تواند به سمت معارف اسلامى پرواز کند؟
قرآن کریم مى فرماید:
(
ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِیَ أَحْسَنُ ) ( [64]) .
«با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى که نیکوتر است استدلال و مناظره کن پروردگارت از هر کسى بهتر مى داند چه کسى از راه او گمراه شده است و او به هدایت یافتگان داناتر است».
این آیه به ما مى آموزد که اگر بخواهیم حقیقت را به دیگران بگوییم سه راه دارد:
1 بالحکمة: حکمت در این آیه به معناى اصطلاحى نیست، بلکه هر سخنى که محکم و استوار باشد، به آن سخن حکیمانه مى گویند. اگر معارف عقلى هم از این طریق ثابت شود بخشى از حکمت است.
2. و الموعظة الحسنة: یعنى با پند و اندرز افراد را از گمراهى نجات دهیم.
3. و جادلهم بالتى هى احسن: اگر شخصى، مخالف ما است با مسلّمات خودش با او سخن بگوییم. مجادله به معناى این است که مسلّمات خصم را بگیریم و طبق مسلّمات او با او حرف بزنیم.
( [65])
چرا قرآن این سه راه را پیشنهاد مى کند؟ چون مخاطب ها فرق مى کنند. گاهى مخاطب، انسانى عقلانى، حکیم و اهل استدلال است. مسلماً باید با او با قول محکم و استوار و عقل پسند سخن گفت.
گاهى مخاطب آنقدر ادراک ندارد که با او به برهان سخن بگوییم بلکه باید عواطفش را تحریک کرد. اثر موعظه، تحریک عواطف است. پس باید با نشان دادن عواقب کار، او را هدایت کرد.
گاهى مخاطب، نه حکیم است و نه انسان موعظه پذیر، بلکه مخالف است و نظر او با نظر ما فرق دارد. باید با او به جدال احسن پرداخت، یعنى مسلمات خودش راگرفت و بر علیه او استفاده کرد.
( [66])
پس قرآن، دلیل و برهان را یکى از راه هاى دعوت مى داند. دلیل و برهان یعنى چیزى که خرد پسند باشد و عقل انسان او را بپذیرد. حال باید ببینیم جایگاه عقل در معارف اسلامى و عقلى چیست؟
جایگاه عقل در معارف اسلامى و عقلى
نسبت به جایگاه عقل در معارف اسلامى، اندیشمندان به سه دسته تقسیم شده اند: گروه حس گرایان، گروه معطّله، و راهى میان تشبیه و تعطیل.
حس گرایان: غالب غربى ها و اروپایى ها حس گرا هستند و فلسفه آن ها بر
«حس
» استوار است .
( [67])
ایشان مى گویند ما نمى توانیم ماوراى حس را درک کنیم، چون ابزار درک ما، تجربه است و تجربه هم فقط مى تواند در مسائل حسى سخن بگوید، و درباره چیزى که ماوراى حس است مثل برزخ، خدا، قیامت و مانند آن نمى توانیم نفیاً و اثباتاً قضاوت کنیم. ابزار درک ما آزمایش است و آزمایش هم فقط مى تواند در مورد ماده و انرژى قضاوت کند و بگوید هست یا نیست. ولى روح مجردى را که خداپرستان مدعى آن هستند، نمى تواند اثبات کند. چاقوى آزمایش ما، به رگ و استخوان مى خورد اما به روح نمى خـورد.
نقد:
به طور اجمال باید گفت: شما در همان مسائل حسى، گزاره هایى را قبول دارید که عقلى اند نه حسى از جمله:
1. شما معتقدید که «تجربه» شما را به واقع مى رساند. شما تجربه را از کجا به دست آورده اید؟ تجربه و آزمایش، خود قابل تجربه نیست پس شما گزاره اى را قبول دارید که از مجراى حس به دست نیامده است. بنابراین حس گرایان باید حداقل یک قضیه عقلى را قبول داشته باشند.
2. حس گرایان مى گویند: «همه معلومات باید از طریق تجربه بدست آید». این گزاره، عقلى است چون استدلال مى کنند و مى گویند وسیله من آزمایش است و آزمایش هم در ماوراى حس راه ندارد. پس باید تمام قضایا در مجراى حس باشد و ماوراى حس، قابل درک نیست.
3. مورد تجربه شما، یک قضیه جزئى است اما شما بارها آن را تجربه مى کنید و به یک قضیه کلى دست مى یابید. این که همه آنتى بیوتیکها ضد تب هستند، یک قضیه کلى است و آن را از راه عقل بدست آورده اید. عقل مى گوید: «حکم الامثال فى ما یجوزُ و فى ما لا یجوزُ واحدٌ». همین که از مورد جزئى، یک قاعده کلى ساخته اید، کار عقل است.
علاوه بر این موارد، نقض هاى دیگرى هم وجود دارد.
( [68]) در کشور ما بحمدالله این مسئله طرفدار ندارد چون بعد از فروپاشى شوروى، مارکسیست ها عقب نشینى کرده اند.
معطّله: این گروه چون عقل خود را از درک، تعطیل کرده اند به «معطّله» مشهور شده اند.
این گروه که غالباً محدثین اهل سنت اند (حنابله و امثال آن) مى گویند: با وجود کتاب و سنت، نیازى به استفاده از عقل در ماوراى طبیعت نداریم. عقل براى درک وراى کتاب و سنت راهى ندارد.
کتاب و سنت مى گوید خدا دست دارد،
( وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ) ( [69]) . ما هم مى گوییم خدا دست دارد ولى براى اینکه جزو مشبّهه نباشیم مى گوییم دست و چشم او مانند دست و چشم ما نیست. اینها مى گویند با وجود کتاب و سنت نیازى به عقل نیست.
( [70])
حکایتى در تاریخ معروف است که حتى ابن تیمیه هم در الرسائل نقل کرده است. او مى گوید مردى پیش مالک بن انس آمد و با قرائت آیه
( الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى) ( [71]) از کیفیت و چگونگى
«استوى
» پرسید و گفت، ما
«استوى
» را به معناى
«جلس
» مى دانیم. پیشانى مالک عرق کرد و گفت:
«الکیف غیر معقول و الاستواء معلوم و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة
»( [72]) سپس دستور داد سائل را از مجلس بیرون کردند. بعضى کتاب ها نقل کرده اند که گفت:
«الکیف مجهول و الاستواء معلوم
». این گروه دستگاه عقل خود را از بررسى معارف تعطیل کرده و مى گویند همین ظواهر را مى گیریم و اگر بوى تشبیه و تجسیم داد، مى گوییم دست دارد بلا کیف، چشم دارد بلا کیف، استواء دارد بلا کیف.
( [73])
نقد:
روش معطّله، روش صحیحى نیست. قرآن کریم، ما را به تفکر و تدبر دعوت کرده است. خداوند قرآن را تنها براى خواندن نفرستاده است، قرآن را براى تدبر هم فرستاده است.
( لیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ) ( [74]) قرآن امر به تدبر و تفکر کرده است.
ماده عقل با تمام مشتقاتش چهل و نه مرتبه در قرآن آمده است.
( [75]) تفکر
( [76]) و تدبر
( [77]) چند بار در قرآن آمده است. اگر سؤال واقعاً بدعت است چرا قرآن اینها را آورده و دعوت به تدبر و تفکر کرده است؟
معطله مى خواهند بگویند اسلام سراپا تعبّد است و تفکر فقط در مسئله اثبات صانع و نبوت جایز است و در بقیه مسائل تفکر ممنوع است.
این نظریه برخلاف قرآن است. قرآن ما را به تفکر و تدبر دعوت مى کند. حتى تفکر را یکى از نشانه هاى مؤمن مى داند:
(
الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً)( [78])
«همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آنگاه که بر پهلو خوابیده اند یاد مى کنند و در اسرار آفرینش آسمان ها و زمین مى اندیشند و مى گویند: بارالها اینها را بیهوده نیافریده اى».
(
أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوب أَقْفَالُهَا) ( [79])
«آیا آنها در قرآن تدبر نمى کنند یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است».
اینها هم مانند حس گرایان، مخالف عقل اند با این تفاوت که حس گرایان، ماوراى طبیعت را نه نفى مى کنند و نه اثبات; اما اینها به ماوراى طبیعت معتقدند ولى مى گویند ادراک عقل را باید نسبت به این ها تعطیل کرد.
چندى قبل در یکى از نشریات عربستان مطلبى از عبدالعزیز بن باز خواندم: از ایشان سؤال کرده بودند خدا جسم است یا نه؟ صریحاً گفته بود: نمى توانیم بگوییم که خدا جسم نیست. چون در قرآن و سنت نیامده است: «انه سبحانه لیس بجسم».
اینها نمى خواهند حتى این آیه را درک کنند:
( لا تُدْرِکُهُ الاَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الابْصَارَ) ( [80]) . گاهى مى گویند: لا یدرک یعنى کنه او را درک نمى کنیم، اما ظاهر او را مى بینیم! لذا حتى عاقل هاى اشاعره مانند فخر رازى و ایجى و تفتازانى و غزالى مى گویند:
«انّ الله سبحانه یُرى فى الآخرة بالابصار
»( [81]) .
در کتاب هاى روایى آنها، ابوهریره نقل کرده است که شبى مهتابى، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اصحابش را جمع کرد و گفت: «انّکم تَرَونَ ربّکم یوم القیامة کما تَرَون القمرَ». معطّله از قرآن فقط تلاوت آن را قبول دارند.
اگر بخواهید عقیده معطله را بدانید، دو کتاب توحید را کنار هم بگذارید که هر دو در یک عصر نوشته شده اند. توحید صدوق و توحید ابن خزیمه تمام عبارتهاى ابن خزیمه تشبیه، جبر، تعطیل عقول و تعبد به ظواهر است اما توحید صدوق برهان، تعقل، استدلال و هدایت گرى عقل است.
کسانى که بخواهند عقل را از ادراک تعطیل کنند، حتى یک صفت از صفات خدا و نیز نبوت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را نمى توانند ثابت کنند. اگر بگویند معجزه آورده، مى گوییم از کجا معلوم که اعجاز دلیل بر اثبات نبوت باشد! اگر بگویید در قرآن آمده، مى گوییم هنوز که قرآن ثابت نشده است.
این افراد از پیامدهاى ناگوار مکتب خود غافل هستند. ما اگر عقل را تعطیل کنیم هیچ اصلى از اصول دین را نمى توانیم ثابت کنیم. حتى در اثبات نبوت پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) ، نیاز به دستگاه عقلانى است تا بگوییم خدا حکیم است، حکیم هرگز راضى به «اغراء به جهل» نمى باشد. پس اگر آورنده این معجزه (نعوذ بالله) انسان ناسالمى باشد، خداوند حکیم نباید چنین قدرتى را در اختیار او قرار دهد. این با حکمت خداوند منافات دارد:
(
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأَقَاوِیلِ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ) ( [82]) .
«اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع مى کردیم».
قرآن گاهى براى اثبات خدا استدلال مى کند مى فرماید:
( أَفِی اللّهِ شَکٌّ ) ( [83]) . بعد برهانش را مى آورد
( فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ) ( [84]) . یعنى از ممکن پى به واجب مى بریم.
معطّله مى خواهند بگویند ما اهل تشبیه و تجسیم نیستیم، ولى در واقع همچون
«مجسّمه
» و
«مشبّهه
» هستند. مى گویند خدا دست دارد اما دست او کیفیت دست ما را ندارد! دست تمام واقعیتش همین کیفیت است. اگر این کیفیت نباشد، دیگر معنى ندارد دست باشد. هر کس عقل را تعطیل کند دچار تشبیه و تجسیم مى شود. ابن تیمیه مى گوید:
«خدا عرش دارد و بر تخت مى نشیند، اما به قدرى بزرگ و سنگین است که تخت او مانند تخت هاى بشرى صدا مى کند
»( [85]).
راه میان تشبیه و تعطیل:
ما مانند مشبّهه و معطّله نیستیم. چراغ عقل را روشن مى کنیم و با آن معارف را تجزیه و تحلیل مى کنیم. البته مقلد مکتب ملاصدرا، ملاهادى سبزوارى یا شیخ الرئیس هم نیستیم. چون در معارف فکرى، تقلید جایى ندارد. از علوم و معارف آن ها بهره مى گیریم، اما هرگز بند مکتب غیر معصوم را به گردن نمى افکنیم. این همان راهى است که خدا، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) گفته اند.
اولین خطبه در نهج البلاغه یک دنیا کلام، فلسفه و حکمت است. آنجا که در پاسخ به این سئوال که آیا صفات خدا عین ذات اوست؟ یا ذات او عین صفات اوست؟ یا دو چیزند؟ امام على
(علیه السلام) مى فرماید: توحید یعنى
«نفى الصفات عنه
» نه این که بگوییم خدا عالم نیست یا قدرت ندارد; بلکه مى گوییم علم چیزى زائد بر ذات نیست. قدرت و سایر صفات هم زائد بر ذات نیستند
«لشهادةِ کلّ صفة انّها غیرُ الموصوف، وشهادة کلّ موصوف انه غیر الصّفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه
»( [86]) اگر بگوییم هم خدا و هم علم، خدا را دو تا دانسته ایم:
«و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّأه
»( [87]).
این سخن امام(علیه السلام) سراپا برهان خداشناسى است. ولى متأسفانه هنوز هم اشاعره معتقدند صفات خدا زائد بر ذات خداست. بنابر این صفات خدا هفت تا است و با خدا، هشت ذات مى شود.
اشاعره با این حرف مسیحیان را رو سفید کرده اند. مسیحیان مى گویند قدماء ثلاثه، اما اشاعره مى گویند قدماء ثمانیه چرا از نظر فکرى چنین منحرف شدند؟ چون چراغ عقل را روشن نکردند و به ظاهر بسنده کردند. آن هم ظاهرى که در آن تفکر نکردند و گرنه محال است ظاهر قرآن و سنت متواتر با خرد منافات داشته باشد. قسم به خدا هیچ ظاهرى از ظواهر قرآن مخالف عقل نیست!، اما نه ظاهر تصورى بلکه ظاهر تصدیقى. نه ظاهر افرادى بلکه ظاهر جملى.
( [88])
مثلاً قرآن مى فرماید:
( ما مَنَعَکَ أنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ) ( [89]) . مى گویند چون خدا خودش مى گوید با دو دست، آدم را آفریدم ] پس خدا دو دست دارد [ .
این ظهور، ظهور افرادى و تصورى است اما اگر دقت کنیم خدا مى خواهد عنایت را نشان دهد یعنى این مخلوق مورد عنایت من است. تعبیر «بِیَدیّ» نشانه عنایت است مثل این است که مثلاً شما مى گویید من فلانى را با دست خودم تربیت کردم. یعنى نهایت توجه را به او داشتم.
بنابراین ظاهر قرآن با عقل مخالف نیست. قرآن، انجیل نیست که وقتى خلاف عقل درآمد تاویل کنیم. ولى باید دقت کرد که ظاهر، ظاهر افرادى و تصورى نباشد.
پس این که مى فرماید:
( الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى) ( [90]) یعنى خدا بعد از آفرینش بر تخت تدبیر مستولى شد. نه اینکه آفرید و بازنشسته شد و کار تدبیر را به دیگران واگذار کرد. این آیه ناظر به توحید در خالقیت و ربوبیت است. یعنى خدا هم خالق و هم مدبر است.
( [91])
البته معناى این که به عقل تکیه مى کنیم این نیست که عقل معصوم است بلکه ممکن است اشتباه کند. اعتماد به عقل را قبول داریم ولى هر مکتبى را به صورت تعبدى نمى پذیریم، اما از معارف آن مکتب بهره مى گیریم.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید سلیمی ( دوشنبه 91/5/30 :: ساعت 11:19 صبح )
»» اعمال شب و روز عید فطر
اعمال شب عید فطر
شب اول شوال المکرم، از جمله لیالى شریفه است و در فضیلت و ثواب عبادت و احیای آن احادیث بسیار وارد شده و روایت شده است که آن شب کمتر از شب قدر نیست و از برای آن چند عمل است:
اول: غسل است در وقتى که آفتاب غروب کرد.
دوم: احیاء آن شب به نماز و دعا و استغفار و سؤال از حق تعالى و بَیتُوته در مسجد.
سوم: آنکه بخواند در عقب نماز مغرب و عشاء:
اَللهُ اَکْبَرُ، اَللهُ اَکْبَرُ لا اِلهَ اِلا اللهُ، وَاللهُ اَکْبَرُ، اَللهُ اَکْبَرُ، وَلله الْحَمْدُ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلی ما هَدینا، وَلَهُ الشکْرُ علی ما اَوْلینا.
چهارم: آنکه چوننماز مغرب و نافله آنرا خواند، دستها را به سوی آسمان بلند کند وبگوید: یا ذَاالْمَن وَالطوْلِ، یا ذَاالْجُودِ، یا مُصْطَفِی مُحَمدٍ وَناصِرَهُ صَل عَلی مُحَمدٍ وَ الِ مُحَمدٍ، وَاغْفِرْ لى کُل ذَنْبٍ اَحْصَیتَهُ، وَهُوَ عِنْدَکَ فى کِتابٍ مُبینٍ؛ پس به سجده برود و صد مرتبه در سجده بگوید: اَتُوبُ اِلَى اللهِ. پس هر حاجت که دارد از حق تعالى بخواهد که انشاء الله برآورده خواهد شد.
پنجم: زیارت کند امام حسین علیهالسلام را که فضیلت بسیار دارد.
ششم: ده مرتبه بگوید ذکر «یا دآئِمَ الْفَضْلِ» را که در اعمال شب جمعه است.
هفتم: بجا آورد ده رکعت نمازی که در شب آخر ماه رمضان وارد شده است.
هشتم: بجا آورد دو رکعت نماز؛ در رکعت اول بعد از حمد هزار مرتبه توحید و در دوم یک مرتبه بخواند و بعد از سلام سر به سجده بگذارد و صدمرتبه بگوید:
اَتُوبُ اِلَى الله پس بگوید: یا ذَالْمَن وَالْجُودِ، یا ذَاالْمَن وَالطوْلِ، یا مُصْطَفِىَ مُحَمدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ، صَل عَلى مُحَمدٍ وَ الِهِ، وَافْعَلْ بى کَذا وَکَذا. و بجای آن حاجات خود را بطلبد و روایت است که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام این دو رکعت را به این کیفیت بهجا میآورد، سپس سر از سجده برمیداشت و میفرمود: بحق آن خداوندی که جانم بدست قدرت اوست هر که این نماز را بکند هر حاجت از خدا بطلبد البته عطا کند و اگر بعدد ریگهای بیابان گناه داشته باشد خدا بیامرزد و در روایت دیگر بجاى هزار مرتبه توحید صد مرتبه وارد شده لکن نماز را بعد از نماز مغرب و نافله آن باید بجا آورد.
نهم: چهارده رکعت نماز کند؛ در هر رکعتى حمد و آیةالکرسى و سه مرتبه قل هُوَ الله اَحَدٌ تا برای او باشد به هر رکعتى ثواب عبادت چهل سال و عبادت هر که روزه گرفته و نماز خوانده در آن ماه.
اعمال روز عید فطر
روز اول شوال، روز عید فطر است و اعمال آن چند چیز است:
اول: آنکه بخوانى بعد از نماز صبح و نماز عید تکبیراتی را که در شبش بعد از نماز فریضه میخواندی.
دوم: آنکه بخوانى بعد از نماز صبح دعائی را که سید روایت کرده اَللهُم اِنى تَوَجهْتُ اِلَیکَ بِمُحَمدٍ اِمامى الخ و شیخ این دعا را بعد از نماز عید ذکر فرموده است.
سوم: بیرون کردن زکات فطره است از هر سری صاعی پیش از نماز عید به تفصیلى که در کتب فقهیه است.
چهارم: غسل است و بهتر آن است که اگر ممکن شود از نهر غسل کنى و وقت آن بعد از طلوع فجر است تا زمان بجا آوردن نماز عید چنانچه شیخ فرموده و در جزء روایتى است که غسل را در زیر سقفی بکن و چون خواستى غسل کنى بگو: اَللهُم ایماناً بِکَ، وَتَصْدیقاً بِکِتابِکَ، وَاتِباعُ سُنةِ نَبیکَ مُحَمدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ. پس بسم الله بگو وغسل کن و چون از غسل فارغ شدی بگو: اَللهُم اجْعَلْهُ کَفارَةً لِذُنُوبى، وَطَهرْ دینى اَللهُم اَذْهِبْ عَنى الدنَسَ.
پنجم: پوشیدن جامه نیکو و بهکار بردن بوی خوش و رفتن به صحرا در غیر مکه برای نماز کردن در زیر آسمان.
ششم: پیش از نماز عید در اول روز افطار کنى و بهتر آن است که به خرما یا به شیرینى باشد و شیخ مفید فرموده مستحب است تناول کردن مقدار کمی از تربت سیدالشهداءعلیه السلام که شفا است از برای هر دردی.
هفتم: آنکه چون مهیا شدی از برای رفتن به نماز عید، بیرون نروی مگر بعد از طلوع آفتاب و آنکه بخوانى دعاهائى را که سید در اقبال نقل کرده از جمله از ابوحمزه ثمالى روایت کرده از حضرت امام محمد باقرعلیه السلام که فرمود بخوان در عید فطر و قربان و جمعه وقتىکه مهیا شدی به جهت بیرون رفتن به نماز این دعا را: اَللهُم مَنْ تَهَیأَ فى هذَا الْیوْمِ اَوْ تَعَبأَ، اَوْ اَعَد وَاسْتَعَد لِوِفادَةٍ اِلى مَخْلُوقٍ، رَجآءَ رِفْدِهِ وَنَوافِلِهِ وَفَواضِلِهِ وَعَطایاهُ، فَاِن اِلَیکَ یا سَیدى تَهْیئَتى وَتَعْبِئَتى، وَاِعْدادی وَاسْتِعْدادى رَجآءَ رِفْدِکَ وَجَوائِزِکَ، وَنَوافِلِکَ وَفَواضِلِکَ، وَفَضآئِلِکَ وَعَطایاکَ، وَقَدْ غَدَوْتُ اِلى عیدٍ مِنْ اَعْیادِ اُمةِ نَبیکَ مُحَمدٍ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ وَعَلى الِهِ، وَلَمْ اَفِدْ اِلَیکَ الْیوْمَ بِعَمَلٍ صالِحٍ اَثِقُ بِهِ قَدمْتُهُ، وَلا تَوَجهْتُ بِمَخْلُوقٍ اَملْتُهُ، وَلکِنْ اَتَیتُکَ خاضِعاً مُقِراً بِذُنُوبى، وَاِسآئَتى اِلى نَفْسى، فَیا عَظیمُ یا عَظیمُ یا عَظیمُ، اِغْفِرْ لِىَ الْعَظیمَ مِنْ ذُنُوبى، فَاِنهُ لایغْفِرُ الذنُوبَ الْعِظامَ اِلا اَنْتَ، یا لا اِلهَ اِلا اَنْتَ، یا اَرْحَمَ الراحِمینَ.
هشتم: خواندن نمازعیداست و آن دو رکعت است در رکعت اول حمد و سوره اَعْلی بخواند و بعد از قرائت پنج تکبیر بگوید و بعد از هر تکبیری این قنوت را بخواند:
اَللهُم اَهْلَ الْکِبْرِیآءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ، وَاَهْلَ الْعَفْوِوَالرحْمَةِ، وَاَهْلَ التقْوى وَالْمَغْفِرَةِ، اَسْئَلُکَ بِحَق هذَا الْیومِ الذى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً، وَلِمُحَمدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَ الِهِ ذُخْراً وَشَرَفاً وَمَزِیداً اَنْ تُصَلىَ عَلی مُحَمدٍ وَ الِ مُحَمدٍ، وَاَنْ تُدْخِلَنى فى کُل خَیرٍ اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمداً وَ الَ مُحَمدٍ، وَاَنْ تُخْرِجَنى مِنْ کُل سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمداً وَ الَ مُحَمدٍ، صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَعَلَیهِمْ، اَللهُم اِنى اَسْئَلُکَ خَیرَ ما سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصالِحُونَ، وَاَعُوذُ بِکَ مِما اسْتَعاذَ مِنْهُعِبادُکَ الْصالِحُونَ. پس تکبیر ششم بگوید و به رکوع رود و بعد از رکوع و سجود برخیزد بهرکعت دوم و بعد از حمد سوره وَالشمْسِ بخواند. پس چهار تکبیر بگوید و بعد از هر تکبیرى آن قنوت را بخواند و چون فارغ شد تکبیر پنجم گوید و به رکوع رود. سپس نماز را تمام کند و بعد از سلام، تسبیح زهراءعلیها السلام بفرستد و بعد از نماز عید، دعاهای بسیار وارد شده است و شاید بهترین آنها دعای چهل و ششم صحیفه کامله باشد و مستحب است که نماز عید در زیر آسمان و بر روی زمین بدون فرش و بُوریا واقع شود و آنکه برگردد از مُصَلی از غیر آن راهیکه رفته بود و دعا کند از برای برادران دینى خود به قبولى اعمال.
نهم: زیارت کند امام حسین (ع) را.
دهم: بخواند دعای ندبه را و سید بن طاوس فرموده که چون از دعا فارغ شود به سجده رود و بگوید: اَعُوذُ بِکَ مِنْ نارٍ حَرها لا یطْفى، وَجَدیدُها لا یبْلى، وَعَطْشانُها لا یرْوی. پس بگذارد گونه راست را و بگوید: اِلهى لا تُقَلبْ وَجْهى فى النارِ بَعْدَ سُجُودى وَتَعْفیرى لَکَ بِغَیرِ مَنٍ مِنى عَلَیکَ، بَلْ لَکَ الْمَن عَلَی. پس بگذارد گونه چپ را وبگوید: اِرْحَمْ مَنْ اَسآءَ وَاقْتَرَفَ، وَاسْتَکانَ وَاعْتَرَفَ. پس برگردد بحال سجده و بگوید: اِنْ کُنْتُ بِئْسَ الْعَبْدُ فَاَنْتَ نِعْمَ الرب، عَظُمَ الذنْبُ مِنْ عَبْدِکَ، فَلْیحْسُنِ الْعَفْوُ مِن عِنْدِکَ یا کَریمُ پس بگوید: اَلْعَفْوَ الْعَفْوَ صد مرتبه.
احکام نماز عید فطر
- نماز عید فطر در زمان حضور امام علیه السلام واجب است و باید به جماعت خوانده شـود. و در زمـان مـا که امام علیه السلام غایب است، مستحب مىباشد. و مىشود آن را به جماعت یا فرادى خواند ولى احتیاط این است که به جماعت آن را رجاءاً بخواند.
- وقت نمازعید فطر از اول آفتاب روز عید تا ظهر مىباشد.
- مستحب است در عید فطر، بعد از بلند شدن آفتاب افطار کنند و زکات فطره را هم بدهند یا جدا نمایند و بعد، نماز عید را بخوانند.
- نماز عید فطر دو رکعت است که در رکعت اول بعد از خواندن حمد وسوره، باید پنج تکبیر بگوید و بعد از هر تکبیر یک قنوت بخواند و بعد از قنوت پنجم، تکبیر دیگرى بگوید و بـه رکـوع رود و دو سـجده بجا آورد و برخیزد و در رکعت دوم چهار تکبیر بگوید و بعد از هر تکبیر قنوت بخواند و تکبیر پنجم را بگوید و به رکوع رود وبعد از رکوع دو سجده کند وتشهد بخواند و نماز را سلام دهد.
- در قنوت نماز عید فطر، هر دعا وذکرى بخوانند کافى است، ولى بهتر است ایـن دعـا را بـخوانند: اللهم اهل الکبریا والعظمة واهل الجود والجبروت واهل العفو والرحمة واهل الـتـقـوى والـمغفرة اسالک بحق هذا الیوم الذى جعلته للمسلمین عیداً ولمحمد ذخراً وشرفاً وکـرامة ومزیداً ان تصلى على محمد وآل محمد وان تدخلنى فى کل خیر ادخلت فیه محمداً وآل مـحـمد وان تخرجنى من کل سوء اخرجت منه محمداً وآل محمد صلواتک علیه وعلیهم. اللهم انى اسالک خیر ما سألک به عبادک الصالحون واعوذ بک ممااستعاذ منه عبادک المخلصون.
- در زمان غایب بودن امام علیه السلام مستحب است بعد از نماز عید فطر، دو خطبه بـخـوانـند، و بهتر آن است که در خطبه عید فطر احکام زکات فطره را بگویند.
- نماز عید سوره مخصوصى ندارد ولى بهتر است که در رکعت اول آن سوره شمس (سـوره 91) و در رکـعت دوم سوره غاشیه (سوره 88) را بخوانند، یا در رکعت اول سوره سبح اسم (سوره 87) و در رکعت دوم سوره شمس (سوره 91) را بخوانند.
- مستحب است نماز عید را در صحرا بخوانند ولى در مکه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.
- مستحب است پیاده و پابرهنه و با وقار به نماز عید بروند و پیش از نماز غسل کنند و عمامه سفید بر سر بگذارند.
- مستحب است در نماز عید بر زمین سجده کنند و در حال گفتن تکبیرها، دستها را بـلـند کنند وکسى که نماز عید مىخواند، اگر امام جماعت است یا فرادى نماز مىخواند، نماز را بلند بخواند.
- بعد از نماز مغرب و عشا شب عید فطر و بعد از نماز صبح آن و بعداز نماز عید فطر بلکه بعد از نماز ظهر وعصر روز عید نیز مستحب است این تکبیرها را بگوید: الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله والله اکبر الله اکبر ولله الحمد، الله اکبر على ما هدانا.
- احـتـیـاط مستحب آن است که زن از رفتن به نماز عید خوددارى کند ولى این احتیاط براى زن پیر نیست.
- در نماز عید هم مثل نمازهاى دیگر، مأموم باید غیر از حمد و سوره چیزهاى دیگر نماز را خودش بخواند.
- اگر مأموم موقعى برسد که امام مقدارى از تکبیرها را گفته بعد از آنکه امام به رکـوع رفـت باید آنچه از تکبیرها و قنوتها را که با امام نگفته خودش بگوید و اگر در هر قنوت یک سبحان الله و یک الحمدلله بگوید کافى است.
- اگـر در نـماز عید موقعى برسد که امام در رکوع است چنانچه بتواند اقتدا کند وتـکبیرها و قنوتها را مختصراً اگر چه به یک سبحان الله باشد بگوید و درک رکوع امام کند اشکالى ندارد والا احتیاط آن است که در حال رکوع اقتدا نکند.
- اگر در نماز عید یک سجده یا تشهد را فراموش کند، احتیاط آن است که بعد از نماز آن را بجا آورد و نیز اگر کارى که براى آن سجده سهو لازم است پیش آید، بنابر احتیاط باید بعد از نماز دو سجده سهو بنماید.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید سلیمی ( شنبه 91/5/28 :: ساعت 3:57 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بررسی صفات مورد اختلاف امام از نگاه امامیه و زیدیهمحبوبان اهیترک اولی از معصوم[عناوین آرشیوشده]