یکی از مسائلی که در کلام جدید مورد بحث قرار می گیرد بحثی با عنوان منشأ دین است. البته گاه منشأ دین گفته می شود و منظور علت تحقق و پیدایش دین است و گاه منظور علت گرایش مردم یه دین است.
اندیشمندان غرب به هر دو سوال یک جواب می دهند که ناشی از این است که آنان دین را امری غیر منطقی و غیر معقول فرض کرده وبر اساس آن به این سوال جواب می دهند که پس علت گرایش مردم هم چیزی منطقی و حقیقی و معقول نیست.
حال به مهمترین نظریه هایی که در این باره از سوی آنان مطرح گردیده پرداخته و سپس نظریه اندیشمندان اسلامی را به این مسئله خواهیم داد.
1- نظریه الیناسیون یا از خود بیگانگی انسان: انسان دارای دو ساحت عالی و سافل است و در اثر برخی از عوامل از ساحت عالی خود دور مانده است لذا می خواهد به سوی ساحت عالی خود برگردد و در حقیقت از خود بیگانه شده است. چون ساحت عالی خود را دور و دست نیافتنی می بیند خیال می کند که ساحت عالی او چیزی ماورای اوست و اسم آن را دین و خدا و .. می گذارد. اندیشمندانی مثل فویر باخ و ....به این نظریه قائلند.
2- جهل: کُنت می گوید که جهل، علت گرایش مردم به دین است و اگر روزی جهل از بین رود، دین نیز از بین خواهد رفت.
3- ضمیر ناخود اگاه انسان: ارضاء نشدن برخی از غرایز انسان از جمله غریزه جنسی به صورت عقده در ضمیر ناخودآگاه قرار می گیرد و این عقده ها باعث گرایش مردم به دین شده است.(فروید و...)
4- تضاد طبقاتی: برخی قائلند که طبقه حاکم بر جامعه برای منافع خودشان و استثمار دیگران دین را بوجود آورده اند.(کارل مارکس و...)
5- ترس: برخی علت گرایش مردم به دین را، ترس مردم از عوامل طبیعی و.. مطرح می کنند.(راسل و...)
6- زایش اجتماعی: برخی نیز با اصالت دادن به جامعه، روح حاکم بر جامعه را علت گرایش مردم به دین می دانند. (دورکیم و...)
اما اندیشمندان اسلامی علت تحقق و منشا دین را خداوند متعال می دانند که برای سعادت وکمال انسانهاست و نیز علت گرایش به دین را فطرت انسان می دانند که خداوند در نوع خلقت انسانها قرار داده است.
آیا خداوند دست دارد؟ این سوال و دهها سوال از این قبیل شاید تاکنون به فکر و ذهن بسیاری از افراد رسیده است که حضرت آیت الله سبحانی با استناد به آیات قرآن به این سوال پاسخ داده اند.
چگونه قرآن درباره خدا مى گوید: ( یداه مبسوطتان )؟
قرآن، معجزه جاودانه پیامبر است و از نظر شیرینى بیان و برترى معانى، نمونه اى ندارد، و یکى از ملاکات بلاغت، به کارگیرى مجاز در کلام است و بزرگان گفته اند: «کلام البلغاء مشحون بالمجاز». بنابراین، این نوع صفاتى که نمونه هایى از آن ذکر شد، از باب مجاز و تشبیه است.
مثلاً در محاورات عمومى مى گویند: فلانى دست بسته یا دست باز است و هر دو کنایه از بخل و بخشش است، یا این که مى گویند: دست بالاى دست بسیار است، کنایه از قدرت برتر است. اگر قرآن مى فرماید: ( ید الله فوق أیدیهم ) کنایه از تسلّط او بر بیعت کنندگان است.
کسانى که راه تجسیم را در پیش گرفته اند، داورى آنان درباره این الفاظ این است که باید بر معنى حقیقى حمل شوند، از این جهت براى خدا دست و پا و چشم و گوش ثابت کرده اند و او را به سان انسان مى پندارند که فقط درباره ریش و شرمگاه او نمى توان سخن گفت و اثبات بقیه اعضا براى او اشکالى ندارد.
این گروه، چشم بسته به قرآن مى نگرند، در حالى که قرآن مى فرماید:( لیس کمثله شىء ) . [195]
پاسخ قاطع عالم شیعی به شیخ وهابی
یکى از علماى وهابى که منکر مجاز در قرآن بود، و معتقد بود که این الفاظ را باید بر معانى ظاهرى آنها حمل کرد، و طرفداران مجاز در قرآن را اهل تأویل مى شمرد با یکى از علماى شیعه روبرو شد و آنچه توانست درباره شیعه و این که آنها قرآن را تأویل مى کنند، سخن گفت: اتفاقاً آن عالم وهابى کور و نابینا بود. این عالم شیعى به او گفت: متأسفم که حضرت عالى در روز رستاخیز از رؤیت خدا و پیامبرش محرومید. آن عالم وهابى وحشت زده گفت: چرا؟ او در پاسخ گفت به گواه این آیه که( من کان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى وأضلّ سبیلاً ) ( [196]) آن وهابى نابینا گفت: این آیه مربوط به نابینایى قلب و روح است، نه نابینایى ظاهرى. آن عالم شیعى گفت: این همان تأویل است که شما منکر آن هستى. او در پاسخ جز فحش و دشنام چیزى نداشت که بگوید.
چگونه مى توان مجاز و تأویل را در قرآن، منکر شد در حالى که قرآن، همه گناهان را به دست هاى انسان نسبت مى دهد و مى فرماید:
( ذلک بما قدّمت أیدیکم وأنّ الله لیس بظلاّم للعبید ). [197]
«این کیفر به خاطر چیزى است که دست هاى شما پیشاپیش فرستاده اند و خدا بر بندگان ستم نمى کند».
مسلّماً همه گناهان انسان با دست او انجام نمى گیرد، بخشى با چشم و بخشى با گوش و برخى با زبان و همچنین... ولى قرآن همه را به دست نسبت داده است، چون عضو فعال در انسان، دست او است و گناه، منسوب به خود انسان است.